#طنز
یادُش بخیر
آخُرین روزهای تابُستان دههی شصت معروف بَ
تازه، مالان صَحرا دِ بیامی بیَن که با ضَربِ زور طِولهای میان جا بُدام و اوشانیب چی داکُردُم و دِبیَم دَس و رو بَشورُم که آبّا بگوت:
خا مَهَندِس... ایسه بگو بِینُم فرقِ «کولی» و «کَل» و «چَپُش» چی هسته؟
گردَنِ تاب بُدام و کَله رِ جَر بیوردُم و جواب بگوتُم: کَل، کو بُزِ نَریه که بوورمِه نَکُرده باشُن، کوولی دی هامون کیچیکه بُزغالِیه که هنوز شیرخواره، امّا بُزغالهیِ دو ساله رِ چَپ
نفله رو یادتون هست؟
همون رئیسی که تا میتونست
چِزوندَتَم!
امروز فرم تسویه
حسابشو آورد که امضاء کنم...
امروزی که من رئیسم
و اون مستعفی!!
همچین
که امضاء میکنم، یاد اون روزی میوفتم که بهش گفتم:
تو اداره، ما سنگ ریزههای تهِ جوبیم و امثال شما آب رَوان...
شما میرید و گاهی ما رو میسابید و جابهجا میکنید...
ولی مهم اینه که شما رفتنی هستید و
ما (تا زمان بازنشستگی یا مرگمون) تو این ادارات موندنی!
حالا ببین کِی بشه که بِری و ما یه نفس راحت بکشیم و
خدابیامرزه همه رفتگانو، من دو تا آبا
داشتم که هر دو طالقانی اصیل بودند اما یکیشان در کرج ساکن بود و به او میگفتیم
آبا
و یکی دیگر که قبل از به دنیا آمدن من فوت کرده بود و در طالقان مزار داشت و به او
میگفتیم: آبا طالقانی
در منزل آبای کرجی، عکس بزرگی به دیوار
بود که نظیرش رو میشد در خونه خیلی از طالقانیها دید.
نمیدونم از کی، ولی احتمالا در همون یکی دو سالگیم، شاید وقتی که کنجکاوانه
انگشت اشاره مو به طرف عکس نشونه کرده بودم، بهم گفتند: این آقاست...
دوست بُوداشتُون یه رازه!
که مَردی قلبی میان دَره
و زُنی خندهای میان...!
هِمینی واستان، آبّا به گَته ننه میگوت:
تو گو مینی رازه میدانی، خا بَخَند جان...
عکس از: مهدی ویسانیان
طالقانی درجی
شعری از شاملو برگردان شده به طالقانی دریافت کنید
ما را خواب برد در روز پنجه!دقیقاَ روزی که آبّا اصرار داشت نخوابید که حال و روزتان پیت میاُفتد...
و زندگی ما را با مشکلات پیچاند و گره زد! همچون سبزههای کَندِسر در روز پِنجه پیتَک!
شب قبل در تنور سر ایوانها و تنورستانها و پَسینهها، جنب و جوش گُرِت و زِنجِفیلی و توتِک و کُلاس پختن ولوله میانداخت در دل کودکان که هوای «باهار» دلشان را به جوش و خروش انداخته بود و با یاد «تِوخورِی» پیتکه روز، مست می شدند!
پسران در تعقیب و گریز «تپ کاش» درس ز
درباره این سایت